هر کسی فکر می کند که زندگیش تراژدی است. هر کسی گمان می کند که خودش تنها کسی است که در زندگی مصیبت های بسیار دیده و رنجهای بسیار کشیده است. هر کسی تصور می کند که تنها زندگی اوست که سرتاسر حسرت و درد است. اما وقتی پای صحبت آدمها مینشینی و داستان سرگذشت آدمها را می شنوی تازه می فهمی که تو تنها آدمی نیستی که زندگی با تو بازیها کرده است. زندگی همه ی آدمها داستان دارد و می توان آن را داستان زندگی نامید. هیچ یک از ما به خواست خود پا به این جهان ننهاده است و هیچ یک از ما نقشهای تلخ را انتخاب نکرده است. کدام کودک است که هنگام تولد یتیمی را برای خود انتخاب کرده باشد؟ کدام مادر است که مرگ فرزند را برای خود بخواهد؟ کدام پدر است که فقر و گرسنگی را برای فرزندش انتخاب کرده باشد؟ زندگی است که برای ما می نویسد و ما در آن نقش خود را بازی می کنیم. تمام داستان زندگی بر این محور است که ما در لحظه های تلخ و سخت زندگی بر اساس عقل درسترین و بهترین کار را انجام دهیم. هنگام تولد دنیا به هیچ یک از ما تعهد خوشبختی نمی دهد. زندگی به هیچ یک از ما قول راحتی و آسایش نمی دهد، بلکه دنیا و داستان زندگی بر سختیها و تلخ کامیها بنیاد نهاده شده است. آیا داستانی را سراغ دارید که سرتاسرش خوشی و خنده و شادی باشد و همه ی آدمها خوشبخت در کنار هم زندگی کنند؟ داستان براساس اتفاقات شکل می گیرد.
زندگی دنیا بازی و سرگرمی است(انعام؛ 32)، و این زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست(عنکبوت، 64). زندگی دنیا آری بازی است و ما گاهی چنان درگیر بازی آن می شویم که خود را غرق می کنیم و همه چیز را فراموش می کنیم. مادربزرگ پیر من همیشه نصیحتم می کند که با عقل یک پیر به زندگی و ماجراهای آن نگاه کنم. پیران که داستان زندگی را تجربه کرده اند می دانند که زندگی داستان خود را دارد و روزی به پایان خود می رسد. آنها می دانند که باید کنار بایستی و از کنار به زندگی و اتفاقات آن بنگری تا معنای زندگی را خوب بفهمی. زندگی برای هر کسی سرنوشتی را رقم زده است و همه باید مسیر آن را با تمام خوشیها و رنجهایش بپیمایند. زندگی با همه ی اتفاقهایش زندگی است و عاقل آن کسی است که به اتفاقات تلخ آن بخندد و بگذرد. در برابر عظمت این هستی ما نقطه ی پرگاریم و دنیای ما و داستان زندگی ما یک رنگ از هزاران رنگ دنیاست و اگر یادمان باشد که نقطه ی کوچکی هستیم حسرت و رنجهای زندگیمان را هم به قدر همان نقطه خواهیم دید.